مهربانِ های همسرم :)

۰۶دی

کاش همونجوری که اختیار همه تصمیمامون باخودمون هستش اختیار مردنمون هم دست خودمون بود...

واقعا اگر خودکشی گناه کبیره نبود توی این چندسال اخیر و مخصوصا این چندهفته کارو یکسره میکردم بخاطر انتخاب اشتباهم 

این روزا فقط برام شده حسرت و ...

 

 

خانوم خونه :)
۲۵بهمن

کاش یه چیزایی نبود...

خوش به حال کسی که میخوابه و دیگه پانمیشه...

 

خانوم خونه :)
۰۶فروردين

بالاخره تموم شد...

خداروشکر

خانوم خونه :)
۱۹آذر

به خودم قول میدم دیگه پیش مهدی هیچ غروری نداشته باشم...

اینم امضاش :)

لبخند بزن عزیز دلم آره آره با خوده خودتم :)

خانوم خونه :)
۱۶آبان

دلم یک کوچه میخواهد
پر از خاموشی مطلق
و یک باران بی هنگام
که آغوشش پناه چشم خیس من شود شاید...

و مشتی خاک باران خورده و مطبوع
که استشمام بوی تازه اش راه نفس را وا کند امشب
که شاید از سر من دست بردارد
این بغض نمک نشناس...

دلم شادابی و عطر خوش گلهای باران خورده میخواهد
که روحم را جلا بخشد
و بغض لعنتی را بشکند در سینه و اشکم رها گردد...

دلم یک کوچه باران آرزو دارد
که در آغوش خود گیرد مرا بی چتر
و چشمم اشک خود را ول کند بر روی گونه...

خدایا آسمانت چند؟
تمام ابرهایت را خریدارم
بگو باران ببارد وقت باریدن رسیده

که امشب من،
چه بی اندازه دلتنگم...


مهدی جونم
۲۶مرداد

سه شنبه وسط هفته ایستاده است
وتنهایی ازش می بارد
نه پای رفتن دارد 
نه دلِ ماندن ...

سه شنبه ها می توانم بفهمم کجا ایستاده ام
و من فکر می کنم
فکر میکنم
تورا شبیه سه شنبه ها دوستت دارم
انبوهم از دوست داشتنت
اما چه دلتنگ ...


یکشنبه عروسی دوستت  محمد رضا بودیم ...

سه پایه عکاسی  و جریانش توی کیف من :)

خانوم خونه :)
۱۵فروردين
چقدر سریع گذشت...
یک هفته است از اون روز پر استرس میگذره... 
شاید باورت نشه ولی موقعی که عاقد داشت برای بار اول دوم می پرسید عروس خانوم وکیلم در حالی که داشتم قرآن میخوندم ،پسِ ذهنم داشتم تند تند باخودم زمزمه میکردم :
با اجازه بزرگترا و پدر مادرم بله یا با اجازه پدر و مادر و بزرگترا بله :| شانس آوردم سوتی ندادم ^__^

"بــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــه" خودش یه کلمه است ولی به اندازه یه پاراگراف سنگینی میکنه چون همراه خودش تعهد میاره...



خانوم خونه :)
۰۹فروردين

امروز دوروز از محرم شدن من و تو میگذره ،از انتخابم خوشحالم و از خدا ممنونم که تو رو سرراه من قرار داد:)

این سه روزی که تو خونه ما بودی خیلی بهت بد گذشت و سرشار از استرس بودی نمیدونم باید چی بگم فقط میتونم بهت بگم معذرت میخام به خاطر تمام این اذیت شدنا:(


هیچ وقت تا امروز انقدر احساس دلتنگی نکردم ،از ترمینال که از هم جداشدیم احساس غریبی تمام وجودمو گرفت که هیچ وقت تجربه اش نکرده بودم .دلم یه جور ناجور برات تنگ شده:(

کنار تو بودنو با تو خندیدن رو دوست دارم...

خدایا بخاطر این احساس خوب ازت ممنونم و ازت میخام این احساس  رو برام ابدی نگه داری...

خانوم خونه :)