مهربانِ های همسرم :)

یک هفته گذشت...

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۴۰ ق.ظ
چقدر سریع گذشت...
یک هفته است از اون روز پر استرس میگذره... 
شاید باورت نشه ولی موقعی که عاقد داشت برای بار اول دوم می پرسید عروس خانوم وکیلم در حالی که داشتم قرآن میخوندم ،پسِ ذهنم داشتم تند تند باخودم زمزمه میکردم :
با اجازه بزرگترا و پدر مادرم بله یا با اجازه پدر و مادر و بزرگترا بله :| شانس آوردم سوتی ندادم ^__^

"بــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــه" خودش یه کلمه است ولی به اندازه یه پاراگراف سنگینی میکنه چون همراه خودش تعهد میاره...



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۱۵
خانوم خونه :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی